یک روز که دلم گرفته بود

ساخت وبلاگ
یه قاشق چایخوری قهوه میریزم تو قهوه جوش و زیر اجاق رو روشن میکنم و میزارم رو شعله کوچیک و کم و میرم تا تختم رو جمع کنم,یک روز دیگه شروع شده یه هفته دیگه, یه شنبه جدید, موهامو گیس میکنمو قبل ضدآفتاب زدن وضو میگیرم, بوی قهوه که بلند میشه میرم تو آشپزخونه و پنجره رو باز میکنم و تو خنکای پاییز قهوه ام رو مزه مزه میکنم. تا چند دقیقه دیگه باید توی جامعه ام تو تهرانم شاهد زنی باشم که هر صبح برای مسافرا اسفند دود کنه و هر صبح بوی اسفندش منو غرق خوشی میکنه و بعد عمیقا غمگینم میکنه. باید شاهد خودخواهی خانم همکاری باشم که ساعتها با صدای بلند با تلفن شخصیش صحبت میکنه ی یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : هفته نوزدهم بارداری,هفته نوزده بارداري,هفته نوزدهم لیگ برتر,هفته نوزدهم حاملگی,هفته نوزده,هفته نوزدهم بارداری نی نی سایت,هفته نوزدهم لیگ برتر ایران,هفته نوزدهم لیگ برتر فوتبال ایران,هفته نوزدهم و بیستم بارداری,هفته نوزدهم بارداری دوقلویی, نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 115 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 13:38

با مامان از خونه میزنیم بیرون. آهسته آهسته قدم میزنیم و نفس میکشیم هوای غمِ پاییز رو....دیدید این روزا هوا چقد غم داره چقد سنگینه از کنار تکیه ها میگذریم با هم حرف میزنیمو چند تا خرید کوچیک میکنیم  یه تی شرت زردی پشت یه ویترین چشمم رو میگیره برای مامان میخرمش... سه تا جوراب یه مدل, یکی برای خودم یکی خواهرم یکی عروسمون. با همون لختی قدم میزنیم تا خونه, خاله پیام میده دارم برات لواشک میارم .... دارم چایی دم میکنم,مامان و خاله نشستن گردوی تازه مغز میکنن که صدای هیئت و طبل و روضه میکشونتم تا تراس... چقد صدا نزدیکه هیئت دقیقا زیر ساختمونه. بغضم میشکنه. یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : درد و دل به انگلیسی,درد و دل عاشقانه,درد و دل,درد و دل با خدا,درد و دل كردن به انگليسي,درد و دل بچه های طلاق,درد و دل یا درد دل,درد و دل با امام زمان,درد و دل های عاشقانه,درد و دل های تنهایی, نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 3:13

یادم نمیاد چند هفته پیش بود شایدم چند ماه پیش... داشتم با عجله از شرکت میزدم بیرون تا بریم فیلم کوتاه ببینیم. مستخدم شرکت گفت خانم فلانی هندونه برش زدم سهمتون میمونه. دو تا تیکه ی سهم هندونه ام رو گذاشته بودم تو ظرف غذام, دو تا چنگال کوچیک یه بار مصرف از جای همیشگیشون برداشته بودمو از شرکت زده بودم بیرون. یک ساعت بعدش چهارسو بودیم,طبقه ی ششم,,, نشسته بودیم اون بالا داشتیم خیابونارو نگاه میکردیم,خونه هارو,ماشینارو...بحثِ همیشگی سر اون خونه ای که حیاطش از اون بالا معلومه و من عاشقشم. غر زده بودم وای خدای من تازه دوشنبه اس... یه تیکه هندونه زدی به چنگال دادی دس یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : سه شنبه لوبسانگ رامپا,سه شنبه خدا کوه را آفرید, نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 12:49

طرفای ساعت نه، از شدت غم و بغض نشستمو خیلی ناراحت و بی فکر نقاشی کار میکنم سعی میکنم از وسط فکر آشفته ام یه طرحی بکشم بیرون و خودمو با کشیدن قلمو روی کاغذ آروم کنم ولی بی فایدست. مامان میگه خانم فلانی زنگ زده که بیاید خونه ما چایی و شیرینی بخوریم. خانم فلانی همسایه جدیدمونه،تو ده سال گذشته که ساکن این خونه ایم اولین همسایه ایه که خونمون اومده،مهربون و خوش برخورد. تو اولین برخورد به مامانم گفته بود بچه های من همه شاسی بلندند، تصور کنید چهره مامانمو که نمیدونسته یعنی چی و چه جوابی باید بده،خب اینم از معضلات همیشه کتاب به دست بودن و با آدمای جدید مراوده یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 9:49

عروسی و عزاداری برادر همدیگه اند،این رو خاله میگفت، همون روزی بود که از سر خاک بابابزرگ برمیگشتیم همون لحظه ای که از جلوی اون خونه ای رد شدیم که توش جشن و پایکوبی بود. ... هنوز قلبم از خبر خوش پریشب میلرزه، گشایشی که مدتها منتظرش بودیم و همزمان دلم از اتفاق تلخ دیگه ای عجیب سنگینه. و میدونی چی جالبه؟ اینکه غم توانایی بیشتری از شادی داره اینکه بابت اون اتفاق خوش دو روزی خوشحال بودم ولی بار غمم زره ای کم نشده، زره ای کم نمیشه. این رسم دنیاست انگار... ... نشستم تو اتاقم زیر باد پنکه فصل چهارم پایان نامم رو خلاصه نویسی میکنم که مامان با چای زنجبیل میاد تو اتاقم. یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 9:45

صبح اومدم بنویسم غمگینم بنویسم خوب نیستم بنویسم دلم گرفته و غم سایه انداخته رو روزم... ننوشتم...فکر کردم چه لزومی دارد... غم را نباید فربه کرد نباید پر و بال داد بو کشیدم چای خوش عطر دارچینم رو, لبخند زدم به همکار زیبا و مهربونمو دستش را که داشت لواشک تعارفم میکرد رد نکردم. صفحه ی وبلاگمو بستمو از دستش لواشک گرفتم. حالا؟؟؟ حالا خوبم, خوبِ خوب, برای تک تکِ لحظات این شنبه ی قشنگ برنامه دارم, دفتر برنامه ریزی رو باز کردمو تو تاریخ امروز نوشتم: صبور بودن, پیش داوری نکردن, هدفمند بودن,بعد کارهای امروز رو لیست کردم... حالا دم دمای ظهر خوشحالم به برنامه های صبحم رسی یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 9:40

نشستم به تمرینای سایه روشن که یهو یاد خواهرم میافتم یاد اون روزایی که من سال آخر دبیرستان بودم و اون ترم یک رشته معماری.یاد اونروزایی که همیشه دورش پر بود از مقوا و مداد و مدادرنگی و راپید... یاد اونروزایی که تا صبح بیدار میموند و ماکت درست میکرد... یاد اونروزایی که باید هی نقطه گذاشتن و هاشور گذاشتن و سایه زدن و خط کشیدن رو برای کلاساش آماده میکرد، یاد روزایی که دوتایی میشتیم هی نقطه میذاشتیم هی خط میکشیدیم تا تکالیفش تموم شه. یه کاغذ میذاشت جلوم میگفت همشو پر کن از نقطه، بعد غر میزد که اااااااااااااا چرا نقطه هات کجند و من در کمال ناامیدی فکر میکردم مگ یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 9:40

تازه از سرِکار برگشتم آهنگ لالایی زندوکیلی رو دورِ تکراره پایین تخت نشستمو دارم طراحی خطی میزنم که بوی شامی لبنانی های مامان حواسمو میبره سمت آشپزخونه گوشیمو برمیدارم میرم آشپزخونه مامان داره شامی سرخ میکنه عطر غذا پیچیده تو آشپزخونه  مامان شامی ها رو برمیگردونه من دو پیمونه چایی میریزم تو قوری مامان نون باگتارو خالی میکنه من قهوه دم میکنم مامان خمیر نون باگتارو جمع میکنه که خشک و پودر کنه من سالاد شیرازی درست میکنم. لالا کن دخترِ زیبایِ شبنم لالا کن روی زانوی شقایق بخواب تا رنگِ بی مهری نبینی تو بیداریِ که تلخِ حقایق تو مثلِ التماس من میمونی که ی یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 9:38